صفحه اصلی
ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز
بسم الله النور
باید دخیل بارشِ الطافِ رب شود
تا یک قلم به وصفِ رُخَت منتخب شود
وقتی که شعر درپیِ اوصافِ حُسنِ توست
باید تمامِ قافیههایش ادب شود!
آغاز میکنم سخنم را به نام ماه دم میزنم دوباره ز لطف مدام ماه
شب رفت و «قمر» درخشید تا اثبات کند «ماه بنی هاشم» نور روزهای ظلمت است و هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست! او آمد تا به انسان، اعجاز «ادب» بیاموزد و عشق را در وادی بلا شرمنده خود کند. ماه منیر بنی هاشمیان پا به زندان خاکیان نهاد و خوی افلاکیان به زمین آورد تا نشان دهد اوج آزادگی در پرواز از حصار تن است و بازی با جان و ترنم این سخن که: «جان چه باشد که فدای قدم دوست کنم؟». او بر لب شریعهی فرات به انسان آموخت که با لبی تشنهی آب میتوان لبالب و سیراب از جام عشق شد و تصویر مولای خویش آنچنان بر دل حک نمود که فرات، ملتمس یک نگاه تو گردد.
آری «پدر فضل» و «عبد صالحِ» خداوند و «باب حوائج» الی الله پا به عرصه وجود نهاد و «سقای تشنگان» عالم گشت. «عباس» یعنی شیر بیشه شجاعت آمد تا بعد از غم حضرت ملیکه خلقت – صدیقه طاهره سلام الله علیها- باری دیگر لبخند بر لبان «اسدالله» بنشاند؛ اما نمی دانم چرا در پسِ این واژههای مبارک و پر معنا و این سرور میلاد، غمی رازآلود، قلم را به تنگنای «دست» و «علم» و «مشک» میکشاند! دستی که گاهِ تولد، بوسه خورد برای جداشدن! و اشکی که بر گونه مولا نشست و او را «علمدار» عشق خواند و روضهای که با سؤال حضرت امالبنین تازه شروع شد!! سخن از مشک به میان آمد؛ مشکی که چاره تشنگان کربلا بود اما بدون سقا نه با آب که با آه برگشت! و تفسیر «ابوالقربه» را ناتمام نهاد و قرنها نَقل محافل سوختگان عالم گشت که:
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حرم سید و سالار نیامد